بینایی   2016-04-26 15:59:20

مسئول مرکز انتخابات حوزه شماره چهارده، در زیر رگبار باران خود را با عجله به حوزه انتخابات می رساند. هنوز قائم مقام نیامده و او احساس آرامش می کند. او باید به نحوی رفتار کند که سلایقش مخفی بماند. نماینده حزب میانه رو بهتر می بیند به خاطر باران شدید رای گیری به وقت دیگری موکول شود. نماینده حزب راست گرا حرف او را با سر تصدیق می کند ولی اهمیت نتیجه انتخابات را نیز خاطر نشان می سازد. نمایندگان احزاب راست گرا و میانه رو منتظر اندیشه نماینده حزب چپ گرا هستند اما در همین لحظه قائم مقام وارد می شود و نظر نماینده حزب چپ گرا مشخص نمی شود. نماینده حزب چپ گرا معتقد است که حامیان حزب او به خاطر چند قطره باران تسلیم نمی شوند.

جلسه آغاز می شود. مسئول حوزه و اعضای هیئت مدیره محل اخذ رای را بازدید می کنند و از سالم بودن فضای رای گیری مطمئن می شوند. این یازده نفر رای خود را به صندوق می اندازند و منتظر مردم می شوند. اما به خاطر هوای نامساعد کسی به حوزه نمی آید. مسئول حوزه شک می کند که آیا در ورودی باز است یا بسته شده. منشی در ورودی را چک می کند و در را گشوده می بیند. خیابان ها مملو از آب و تهی از آدم است. نماینده حزب راست گرا یادآور می شود که مردم تمام روز را وقت دارند و شاید منتظر مساعد شدن هوا هستند. منشی پیشنهاد می کند هر چه زودتر وزارت کشور از این رویداد انتخاباتی مطلع شود و مشخص شود که این مشکل مختص یک شعبه است یا فرا گیر می باشد. پیشنهاد پذیرفته می شود. وزارت کشور مشکل را به خاطر بارش زیاد در سطح کشور فرا گیر می داند، اما امید هست که بعد از ظهر هوا خوب شود و مردم در رای گیری شرکت کنند. منشی با همسرش تماس می گیرد و مشخص می شود که او بعد از ظهر برای رای دادن به این حوزه می آید. بقیه در صدد استفاده از راه حل عملی این منشی بادرایت می شوند و با خویشان خود تماس می گیرند اما آن ها می گویند که وقتی هوا خوب شد خواهند آمد. بعد از گذشت یک ساعت پیرمردی می آید و رای می دهد. تک و توک آدم های غریبه، بستگان اعضای حاضر در حوزه، چند سیاستمدار و عضو حزب آمده و رای می دهند. همه نگران تکرار انتخابات هستند. خبرنگاری در حوزه حاضر شده و از رئیس حوزه می خواهد اوضاع را ارزیابی کند. همه امیدوارند باران قطع شود تا رای ها افزایش یابند. ظهر می شود، همه غذا می خورند، باران قطع می شود، اما باز هم کسی نمی آید. همسر منشی آمده و رای می دهد. همسر رئیس حوزه به سینما رفته و هنوز نیامده است. ساعت حدود چهار است که مردم به حوزه ها هجوم می آورند. خبرنگاران علت هجوم مردم را در ساعت چهار می پرسند ولی جواب دلخواه را نمی گیرند. گزارشگران حضور مردم را در صف های طویل بی سابقه اعلام می کنند. احزاب راست گرا، میانه رو وچپ گرا، رئیس جمهور و نخست وزیر پیام های تبریک برای مردم ارسال می کنند. ساعت رای گیری به اتمام می رسد. به خاطر صف های طولانی دو ساعت زمان رای گیری را تمدید می کنند و پس از آن نیم ساعت دیگر به این زمان اضافه می شود. دقایقی بعد از نیمه شب، شمارش آرا به انتها می رسد. تعداد آرا معتبر به بیست و پنج درصد نمی رسد. حزب راست گرا سیزده درصد، حزب میانه رو نه درصد، و حزب چپ گرا دو و نیم درصد آرا را به خود اختصاص می دهند. بیش از هفتاد درصد آرا سفید می باشند.

همه از نتایج انتخابات شوکه شده اند و نمی دانند اگر دستور تجدید انتخابات صادر شود چه خواهد شد. عده ای معتقدند که خلافی رخ نداده و باید تسلیم شرایط شد. بعضی بر این باورند که آن چه روی داده، مقدر و مطابق رای مردم و به تبعیت از قانون بوده است و اگر قانون آشکار می کند که انتخابات باید تکرار شود حتما به نفع مردم خواهد بود. نخست وزیر در یک برنامه تلویزیونی اعلام می کند هفته دیگرانتخابات تجدید خواهد شد. هفته آینده در روز انتخابات گروهی از مردم که گویی همگی نابینا بودند، با جدیت منتظر باز شدن درها هستند. در بین آن ها جاسوسانی برای شنیدن و ضبط حرفهای مردم حضور دارند اما آن چه ضبط می کنند بی محتوا و پوچ است. بعد از انتخابات مقامات هر چه سعی می کنند سرنخی به دست آورند فایده ای ندارد. این یکپارچگی مردم با سطوح فکری و دیدگاه های سیاسی متفاوت بسیار نادر و تعجب آور است. بعد از اتمام انتخابات نتایج توسط نخست وزیر اعلام می شود. حزب راست گرا هشت درصد، حزب میانه رو هشت درصد، و حزب چپ گرا یک درصد آرا را به خود اختصاص می دهند. بیش از هشتاد و سه درصد آرا سفید می باشند.

به خاطر نتایج دور دوم انتخابات، شرایطی حاد بر پایتخت حاکم شده است. مقامات مایلند بدانند این اتفاقات از کجا سرچشمه می گیرد. آیا توطئه بیگانه در کار است؟ اصولا آشوب گران خارجی دارای چنین اقتداری هستند؟ یا شاید تروریست ها دست اندر کارند؟ دولت با اعلام حالت فوق العاده برای کاهش بحران، مسئولان روزنامه ها را تحت فشار قرار می دهد تا اخبار از طریق منابع درست به دست مردم برسد و چون امکان دارد روزنامه ها به این منابع دسترسی نداشته باشند، دولت خود را مجبور به سانسور می بیند. متعاقب این اقدام ازعلاقه مردم به مطالعه روزنامه شدیدا کاسته می شود. عده ای دستگیر می شوند و مورد بازجویی قرار می گیرند اما نتیجه ای عاید مقامات نمی شود. آن ها متوسل به زندان، شکنجه و آزارهای روحی می شوند. هیچ کدام از دستگیر شدگان حاضر نیستند اعتراف کنند که رای سفید داده اند. همه دروغ می گویند، قرار می شود ازدستگاه دروغ سنج بهره بگیرند. روزی بازجویی جوان و کم تجربه قصد دارد تا این دستگاه را در رابطه با زنی جوان به کار گیرد. زن جوان و زیرک با ترفندی دستگاه را برای بازجو به کار می گیرد و او را دروغ گو می بیند. پس نادرستی این دستگاه ثابت می شود.

دولت از ترفندهای بی جواب خود خسته می شود، پس نخست وزیر و وزرا دور هم جمع می شوند و چاره کار را در اعلام حکومت نظامی می بینند. حکومت نظامی برقرار می شود اما شهروندان مشکل رفت و آمد به اطراف شهر و مشکل کمبود مواد غذایی دارند. مشکلات روزبه روز بیشتر می شود ولی بین مردم و نیروهای نظامی درگیری رخ نمی دهد. مدتی بعد، مقررات منع رفت و آمد لغو می شود. مردم به خیابان ها هجوم می آورند و از پنجره ها شعارهای پارچه ای آویزان می کنند که رویشان نوشته شده: «من رای سفید می دهم.» وقوع یک جنگ خونین و عظیم پیش بینی می شود. نخست وزیر در جلسه هیئت دولت طرح جدیدی ارائه می کند. بر اساس این طرح دیگر دوره جاسوس بازی و دستگاه دروغ سنج و حکومت نظامی گذشته و باید یک عقب نشینی کامل داشت. بر این اساس نیروهای نظامی از شهر خارج و به شهر جدیدی منتقل می شوند، انسجام ملی به هم می خورد و ساکنان گناهکار پی به اشتباه خود خواهند برد و از مقامات طلب بخشش خواهند کرد.

پیرو طرح نخست وزیر، رئیس دولت، به همراه همکارانش و حتی منشی ها، دوستان نزدیک، نمایندگان مجلس، نیروهای نظامی و سایر مسئولان کشوری و لشکری باید از پایتخت بیرون بروند ولی پرسنل وزارت دادگستری، روحانیون، نیروهای مخفی پلیس و افراد خنثی کننده بمب، شهرداری ها، مسئولان آب و برق در شهر می مانند. تمام حضار در جلسه، وادار به ادای سوگند در برابر انجیل و قانون اساسی می شوند تا در این مورد سکوت کنند. دو روز بعد ساعت سه بامداد افراد مذکور شهر را ترک می کنند. در همان لحظه دستور خاموشی موقت برق در کل کشور صادر شده است تا عقب نشینی در نهایت اختفا انجام شود. ناگهان صدای انفجار بمب، خمپاره، کوکتل مولوتف و سایر مواد آتش زا شهر را فرا می گیرد. رئیس دولت و همراهان با سرعت از شهر خارج می شوند و تصادف هایی بین ماشینشان رخ می دهد ولی خسارات جزیی است. آن چه مهم است این است که پنجره های همه خانه ها باز است اما کسی در آن ها دیده نمی شود. نخست وزیر با رئیس جمهور تلفنی صحبت می کند. رئیس جمهور از عدم حضور مردم متعجب است و در پشت این رویداد، یک نظام مقتدر سیاسی را می بیند. وقتی همگی به دروازه شهر می رسند آرامش برقرار است، لذا از شهر خارج می شوند. ساعت هفت صبح رئیس جمهور پیام مهم خود را قرائت می کند. در این پیام او از مردم مسئول قدردانی و تشکر کرده، سپس وجود پایتخت جدید را به همگی اعلام می کند. علت این تصمیم این است که مردم در پایتخت قدیمی به دمکراسی و امنیتی که خواستارش بوده اند برسند ولی چون قطعا از عهده امنیت شهر برنمی آیند متنبه شده و اظهار ندامت خواهند کرد. پس رئیس جمهور در این صورت عفو عمومی را اعلام خواهد نمود.

مردم به خیابان ها می ریزند و در کمال آرامش به جشن و شادی می پردازند. عده ای از مردم نیز هراسانند. اینان طرفداران حزب میانه رو یا راست گرا هستند که بعدا به پایتخت جدید عزیمت می کنند. طرفداران حزب چپ گرا در جشن و شادی مردم شریک می شوند. واریز کردن رای سفید در صندوق ها برای براندازی حکومت نبوده و هدف تنها نشان دادن یاس و ناامیدی بوده است.

فردای آن روز اعتصاب کارکنان شهرداری به قصد پرداخت مطالباتشان آغاز می شود. شهر مملو از آشغال می شود. زنان لباس رزم می پوشند و شهر را تمیز می کنند. شهردار و وزیر کشور که در شهر مانده اند اوضاع را بررسی می کنند. کاری از دست هیچ کدام برنمی آید. در طی چند روز اخبار کوچک و کم اهمیتی اتفاق می افتد. راه بندان کوتاه مدت، آتش سوزی نه خیلی با اهمیت ... و سرقت از شعب یکی از بانک ها. مردم همه را به خوبی حل می کنند. مثلا در مورد سرقت چون بازداشتگاهی وجود ندارد سارق را نصیحت و سپس رها می کنند. مردم شهر در نبود پلیس به شیوه ای قانونمند وظیفه پاسداری را به عهده می گیرند. شهردار نگران است چون شهر بهتر از قبل اداره می شود. منشی شهردار اولین کسی است که اعلام می کند رای سفید داده است. شهردار به میان مردم می رود تا از نظراتشان آگاه شود، او طرفدار حزب میانه رو است و معلوم نیست بین مردم چه می کند. او هیچ علامتی از بحران، هجوم، دستبرد، نزاع، دعوا و کشمش نمی بیند. موقع صحبت با یکی از شهروندان اقرار می کند که رای سفید داده است و امیدوار است که او به کسی چیزی نگوید. همسر شهردار پزشک جراح است و در آن ساعت در خانه نیست. پسرش در حال سپری کردن دوره سربازی اش است. دخترش در یک سازمان بین المللی شغل مترجمی دارد. با وجود این که در خانه غذا دارند به رستوران می رود و سفارش غذا می دهد. هنوز اولین لقمه غذا را به دهان نگذاشته که انفجاری هولناک همه جا را می لرزاند. شیشه ها می شکنند و او زخمی می شود. ایستگاه راه آهن شهری را منفجر کرده اند. تعدادی کشته و زخمی می شوند. آتش نشان ها برای مهار آتش و کمک به زخمی شدگان وارد می شوند. شهردار در محیط حضور دارد. خبرنگاران می رسند و سیل سوالات خود را به جریان می اندازند. او جواب قانع کننده ای برای آن ها ندارد. به خانه می رود و حمام کرده زخم های خود را می بندد. با وزیر کشور تماس می گیرد تا جزئیات حادثه اخیر را از او بپرسد اما وزیر کشور او را متهم به بمب گذاری می کند. شهردار اصلا از این اتهام سر درنمی آورد.

در جلسه ای که وزیر کشور با نخست وزیر دارد، اعلام می کند که شهرداربه علت عدم تحمل واقعه انفجار استعفا داده است، چون دولت را در این ماجرا دخیل می بیند. مردم خود را برای تظاهرات اعتراض آمیز آماده می کنند. آن ها مطمئن هستند که این اعمال تروریستی از جانب حزب راست گرا رهبری شده ومنجر به کشته شدن بیش از سی نفر شهروند بی گناه گردیده است. مردم در حالی که پارچه های سفید بر بازو بسته اند و گلهای سفید در دست دارند در سکوت کامل جنازه ها را به خاک می سپرند. هیچ کشیشی در مراسم دیده نمی شود چون از دید دولت حضور آن ها مداخله سیاسی محسوب می شود. بعد از اتمام مراسم تدفین تظاهرات گسترده تر می شود. شهردار در این تظاهرات شرکت می کند. او از سمت خود استعفا داده و دیگر عضو هیچ حزبی نیست. مردم به کاخ ریاست جمهوری می روند و سی دقیقه به کاخ خیره شده و سپس آن جا را ترک می کنند. طرفداران احزاب راست و میانه رو خروج خود و خانواده شان را از پایتخت قدیمی لازم می بینند. آن ها کمیته رهایی ملی را ایجاد می کنند و به شکل کاروانی از ماشین ها به سمت پایتخت جدید می روند. از آن جا که ممکن است در بین طرفداران احزاب راست و میانه رو آشوبگرانی هم رسوخ کرده باشند، لذا نخست وزیر، وزیر دفاع و وزیر کشور سعی در برگرداندن آن ها دارند. مقامات از طریق رادیو و تلویزیون مهاجران را تشویق به بازگشت می کنند. تلاش آن ها بی ثمر نمی ماند و همه ماشین ها برمی گردند. رادیو و تلویزیون اعلام می کنند که آشوبگران خانه های این اشخاص را تاراج کرده اند و بلوای جدیدی به پا شده است.

رئیس جمهور، نخست وزیر و وزرا بار دیگر جمع می شوند و راهکارهای جدید را بررسی می کنند. رئیس جمهور پیشنهاد می کند دیواری با ارتفاع هشت متر دور پایتخت جدید بکشند و تدابیر امنیتی الکترونیکی شدیدی به اجرا گذاشته شود، با رسانه های جمعی با شدت بیشتری برخورد شود و مردم تحت فشار بیشتری قرار گیرند. رئیس جمهور می خواهد که طرح هایی را بدون اطلاع مردم به تصویب برسانند. وزیر فرهنگ به این نحوه برخورد با مردم اعتراض می کند. وزیر دادگستری و وزیر فرهنگ استعفا می دهند، نخست وزیر شخصا عهده دار مسئولیت این دو وزارتخانه می شود. نخست وزیر از تحولات بنیادی، آزادی و دمکراسی سخن به میان می آورد. وزیر کشور پیشنهاد می کند با هواپیما یا بالگرد اعلامیه جدیدی را با امضای رئیس جمهور پخش کنند تا به مردم نشان دهند که دوران نابینایی به آخر رسیده و رسانه های جمعی در تلاش برای روشن کردن افکار و ایجاد بینایی، از تمام قوای خود کمک می گیرند و از آزادی تام برخوردار هستند. خبرنگاران و نویسندگان باید در این شفاف سازی مشارکت فعال داشته باشند.

بمباران کاغذی شهر به خاطر هوای ابری و بارانی تا مدت ها امکان پذیر نیست. نخست وزیر فکر می کند به علت گذشت زمان، دیگر اعلامیه ها قدرت واقعی خود را از دست داده اند. اما رئیس جمهور مخالف نظر او است. فردا اعلامیه ها با امضا رئیس جمهور توسط بالگرد ها روی تمام شهر پخش می شود.

سه روز بعد نامه ای از طرف یک شهروند به دست رئیس جمهور می رسد. در این نامه مردی ضمن معرفی خود از خانمی که همسرش چشم پزشک است صحبت می کند و او را مسئول قتل، و ترغیب مردم به دادن رای سفید می داند. رئیس جمهور و نخست وزیر سعی می کنند مضمون این نامه را از دیگران مخفی کنند. اما نامه مشابهی نیز به دست وزیر کشور و نخست وزیر می رسد. مقامات، گروهی سه نفری را برای تحقیق به پایتخت می فرستند تا ظاهرا در مورد ورشکستگی یک شرکت بیمه تحقیق کنند. این گروه سه نفری که با خود اسلحه دارند وارد پایتخت می شوند و مخفیانه در یک شرکت بیمه ساکن می شوند. فرمانده این گروه سه نفری با نگهبان ساختمان برخورد تندی می کند. آن ها ابتدا به سراغ مردی که نویسنده نامه است می روند و او را مورد بازجویی قرار می دهند. آن مرد اولین کسی است که چهار سال پیش ناگهان کور شده است. او بعد از کوری و زمان قرنطینه درجمعی هفت نفری شامل خود وهمسرش، دکتر چشم پزشک، زن دکتر، دختر بدنامی که عینک دودی داشت، مردی که چشم بند بر چشم می زد، پسر لوچ و یک سگ که اشک را می لیسید بوده است. این مرد توضیح می دهد که اوباش کور در قرنطینه به همسرش و زنان دیگر تجاوز کرده اند، لذا زن دکتر که نابینا نبوده و فقط برای کمک به همسر در کنار او مانده، با ضربه قیچی بر گردن فرمانده اوباش، او را از پای در آورده است. نویسنده نامه همسرش را سه سال پیش طلاق داده چون برای او تحمل تجاوز به همسرش سخت بوده است. نویسنده نامه عکسی از این گروه هفت نفری به همراه سگشان دارد که در اختیار فرمانده قرار می دهد. فرمانده، راننده مسلحش یعنی ستوان را مامور می کند تا فردا به دیدار زن نویسنده نامه رفته و از او تحقیقاتی به عمل آورد. مامور دوم مسئول تحقیق از پیرمرد و زن روسپی می شود. خود فرمانده قصد دارد با دکتر و همسرش گفتگو کند. فرمانده موفقیت در این عملیات را تا این مرحله به اطلاع وزیر کشور می رساند.

فردا همگی ماموریت خود را انجام می دهند. همسر دکتر متعجب است که چرا قتلی در زمان کوری عمومی و بعد از چهار سال مهم جلوه کرده است. فرمانده مسئله آرا سفید و آشوب اخیر را پیش می کشد تا بفهمد برنامه ریز این جریانات زن دکتر است یا نه. چون از دید فرمانده زنی که در زمان نابینایی همه بینا بوده، می تواند برنامه ریز آشوبات اخیر نیز باشد. فرمانده ضمن تحقیق بیشتراز همسر دکتر متوجه می شود که او زن صادق و مهربانی است، مسئله قتل در کار نبوده، آن چه رخ داده فقط اجرای عدالت بوده و بس. ستوان از زن مردی که اول کور شده بود می شنود که چهار سال پیش زن دکتر که قهرمان است و روح بلندی دارد با وجود بینائی اش باعث نجات جان آن ها شده است. مامور دوم ضمن صحبت با پیر مرد و دختری که عینک دودی به چشم داشت متوجه می شود که آن ها ازدواج کرده اند و ظاهرا خوشبختند. گویا دخترک دیگر روسپی نیست و قتل را به گردن می گیرد! فرمانده شرح عملیات را تا این مرحله به صورت رمز به اطلاع وزیر کشور می رساند. وزیر کشور از فرمانده می خواهد ظرف پنج روز آینده همه افراد این گروه را دستگیر کرده و تحویل مقامات دهد. اما فرمانده مدرکی دال بر گناهکار بودن این افراد در دست ندارد. وزیر کشور چون فرمانده را لایق نمی بیند، فرد لایقی را برای کمک او می فرستد.

فرمانده از نگهبان ساختمان به خاطر رفتار قبلی اش عذرخواهی می کند. او به منزل زن نویسنده نامه، و به منزل پیرمرد و دختری که عینک دودی داشت می رود ولی آن ها را نمی بیند. وزیر کشور طی تماس تلفنی به اطلاع فرمانده می رساند که فردا ماموری با کراوات آبی در مرز حاضر می شود و فرمانده باید عکس این گروه هفت نفری را به او تحویل دهد. فردا فرمانده یادداشتی برای دو مامور دیگر می گذارد و خود به طرف مرز می رود. در آن جا مامور مزبور را می یابد و عکس را تحویل می دهد و به شهر باز می گردد. او قصد دارد پزشک و همسرش را ببیند ولی وقتی به نزدیکی خانه آن ها می رسد مشاهده می کند همسر دکتر به اتفاق سگشان از خانه خارج شده و به سمت باغ متروکی می روند. در باغ همسر پزشک مشغول مطالعه شده و سگش را پی کاری می فرستد. فرمانده به او نزدیک شده و گرم صحبت می شود. او به زن پزشک می گوید که عکس دسته جمعی آن ها را به مقامات داده است. سگ که کونستانته نام دارد و به او سگ اشکی یا همدم گریه ها هم می گویند پیش آن ها باز می گردد. فرمانده شب قبل خواب دیده که یک مرغ دریایی در حال کور کردن زن دکتر است. زن دکتر فرمانده را برای صرف شام به خانه دعوت می کند و او می پذیرد.

ستوان و مامور دیگر مشغول ماموریت خود می شوند. ستوان می گوید که زن نویسنده نامه را تعقیب کرده و دیده که به منزل پیرمرد و دخترک روسپی رفته است و با هم به سینما رفته اند. ستوان لقب روسپی را برای دخترک که زندگی خوبی با پیرمرد دارد، نمی پسندد. بعد از سینما هر کدام به خانه خود می روند و اتفاق مهمی نمی افتد.

فرمانده آن شب با وزیر کشور تماس می گیرد و بار دیگر گزارشات خود را به رمز بیان می کند. او زن دکتر و بقیه افراد گروه را بی گناه می پندارد. وزیر کشور از این اظهارنظر ناراحت است. او به فرمانده دستور می دهد دو مامورش را در مرز به ماموری با کراوات آبی تحویل دهد و خودش در شهر بماند تا اوامر جدید صادر شود. فرمانده فردا صبح دو مامورش را به آن طرف مرز می فرستد در حالی که از آن ها می خواهد صادق باشند و دل به وعده های پوچ ندهند. وزیر کشور با فرمانده تماس می گیرد و از او می خواهد روزنامه فردا را بخواند و تلویزیون را تماشا کند چون خبر مهمی در آن ها هست. فرمانده حدس می زند که قرار است عکس گروه را در مجله چاپ کنند و در تلویزیون نمایش دهند. او به زن دکتر زنگ میزند و او را در جریان قرار می دهد تا بداند که قرار است او را به عنوان تنها زن بینای چهار سال پیش و عامل واریز رای های سفید معرفی کنند، پس لازم است مخفی شود.

فردا روزنامه ها عکس و تفصیلات این گروه هفت نفری را به چاپ می رسانند و آن ها را آشوبگر معرفی می کنند. مردم در کنار خانه پزشک و همسرش اجتماع می کنند. فرمانده شرح تمام مراحل ماموریت خود را در دو نسخه نوشته و به دفتر مجله می برد. او از سردبیر می خواهد تا مطالب مزبور را در روزنامه چاپ کند. مدیر مسئول چون پی می برد با یک افسر ارشد پلیس امنیتی روبرو است، با بهره گیری از کلماتی بسیار متفاوت، نامه را به چاپ می رساند تا در آینده مشکلی پیدا نکند. فرمانده از دفتر مجله خارج می شود ومی داند که فردا انگشت اتهام به طرف وزیر کشور نشانه خواهد رفت. وقتی به محل اقامتش می رسد متوجه می شود که چراغ پیغام گیر تلفن روشن است و فرمانده کل پلیس برای او پیغام گذاشته است تا فردا صبح به پایتخت جدید برگردد چون عملیات به دلیل عدم لیاقت او شکست خورده است.

فردا صبح فرمانده بر سر قرار حاضر نمی شود. وزیر کشور مطلع شده و نخست وزیر را در جریان قرار می دهد. قرار می شود وزیر کشور خود این معضل را جوابگو باشد. یکی از روزنامه ها که شرح ماموریت فرمانده را چاپ کرده آن را در همه باجه ها منتشر می کند. مردم به سرعت آن را می خرند. مقامات وقتی متوجه می شوند دستور جمع آوری آن روزنامه را می دهند. فرمانده به سراغ منزل دکتر می رود. تعداد زیادی کنار خانه آن ها تجمع کرده اند. برخی بر ضد آن ها شعار می دادند و تعدادی به نفع آن ها. مردم کپی مقاله روزنامه را که ماجرای حقیقی آن پنج روز را شرح می داد بین یکدیگر پخش می کنند. فرمانده به محل اقامت خود در شرکت بیمه باز می گردد و با زن دکتر تلفنی صحبت کرده و با او خداحافظی می کند چون احتمال می دهد کشته شود. او شب در شرکت بیمه می خوابد.

فردا صبح فرمانده با آرامش بیدار می شود و دوش گرفته، به کافه ای می رود و صبحانه می خورد. روزنامه ای را که ماموریت فرمانده چاپ کرده موقتا جریمه و تعطیل می کنند. فرمانده به باغ متروکی که زن دکتر همراه سگش به آ نجا می رفته، می رود. او به چشمه و مجسمه زن کوزه به دوش خیره می شود تا نفس عمیقی بکشد. در همان حال مرد کراوات آبی از پشت می آید و گلوله ای به سر فرمانده شلیک می کند.

دو ساعت بعد وزیر کشور در یک کنفرانس مطبوعاتی شرکت کرده و اعلام می کند فرمانده که مامور وظیفه شناسی بوده و باعث افشای حقایق اعضای گروه جاسوسی شده توسط یک فرد بسیار حرفه ای از گروه آشوبگران کشته شده است. او دو روز عزای عمومی اعلام کرده و لقب پلیس فداکار را به این فرمانده اعطا می کند.

دو ساعت بعد، وزیر کشور به همراه مشاوران بسیار نزدیکش طرحی را بررسی می کنند که برطبق آن ماموران مخفی را با لباس مبدل روستائی به پایتخت قدیمی بفرستند. منشی وزیر کشور به جلسه وارد می شود تا وزیر را مطلع نماید که باید هر چه زودتر به دفتر نخست وزیری برود. زمانی که وزیر کشور به دفتر نخست وزیری می رود، نخست وزیر او را به دلیل بی لیاقتی از سمتش برکنار می کند. به دلیل کشته شدن فرمانده عده کثیری در خیابان دست به تظاهرات زده اند و هر لحظه به تعداد آن ها اضافه می شود. نخست وزیر معتقد است که برای مجازات فرمانده وقت زیاد بوده و در این اوضاع غیر عادی نباید وزیر کشور دستور قتل فرمانده را می داد. نخست وزیر که مسئولیت وزیر فرهنگ و وزیر دادگستری را نیز به عهده دارد، مسئول وزارت کشور نیز می شود.

دو مامور با لباس مبدل به منزل دکتر می روند و او را دستگیر می کنند.همسر او در خانه می ماند و تنها کاری که از دستش برمی آید گریه است. مردی که کراوات آبی زده از روی پشت بام، بالکن خانه دکتر را نشانه می گیرد و زن دکتر را با شلیک دو گلوله وسپس سگ او را با شلیک یک گلوله از پا در می آورد. نابینایان از هم می پرسند شما صدایی نشنیدید؟ البته که شنیده اند.


خلاصه کتاب
ژوزه ساراماگو
برگردان: حبیب گوهری راد، بهاره پاریاب



نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات